از بودن وسرودن -
صبح
آمده ست، بر
خيز ( با نگ ِ
خروس گويد ) -
وين
خواب وخستگی
را در شطّ ِ
شب رها کن . مستان ِ
نيمشب را رندان
تشنه لب را .* بار دگر
به فرياد در کوچه
ها صدا کن. -
خواب
در يچه ها را
با نعره سنگ
بشکن. بار دگر
به شادی در وازه
های شب را ،
روبر سپيده ،
واکن . بانگ
خروس گويد: -
فرياد
شوق بفکن، زندان و
اژه ها را د
يوا ر و باره
بشکن ، و آواز
عاشقان را
مهمان کوچه
ها کن . .*رندان
تشنه لب را
آبی نمی دهد
کس . . .
حافظ -
زين
بر نسيم
بگذار تا
بگذری از اين
بحر ، وز آن دو
روزن صبح در کوچه
باغ مستی باران
صبحدم را
بر شاخهٌ
اقاقی
آئينهٌ خدا
کن. -
بنگر
جوانه ها را ،
آن ارجمند ها
را ، کان تار
و پود چرکين
باغ ِ عقيم
ديروز اينک
جوانه آورد .* بنگر به
نسترن ها بر
شانه های
ديوار، خواب
بنفشگان را
با نغمه ای در
آميز ، واشراقِ
ِ صبحدم را،
در شعر جويباران، از بودن
و سرودن تفسيری
آشنا کن. .*
ای درختان
عقيم ريشه
تان در
خاکهای
هرزگی مستور! يک
جوانه ی
ارجمند از
هيچ جاتان
رست نتوا ند
م اميد . -
بيداری
زمان را، با
من بخوان به
فرياد،
ورمرد خواب
وخفتی، «
روسربنه به
با لين ، تنها
مرا رها کن. *
» *ا ز مولوی است |